;
کدام باکره گی آبستن معنای تازه از پیرمرد روان آدمی است؟ چرا انسان همواره شکاف هایش را با خود به دوش می کشد؟
در هم تنیدگی روان انسان، خراشهایش را می پوشاند، چرا که از لحظه ی زاده شدن آموخته است در نهایت ظرافت، تمام تکه ها را بهم کوک بزند و یکپارچگی روانش را قاب بگیرد، پس از هر بار فروپاشی، مانند پلانارین* ، پدر و مادر خویش باشد، بارها از زهدان زمان رفته و خود را به تمام و کمال متولد کند. گویا داشته ها و نداشته هایش را در میان تار و پود نقش ها پنهان کرده تا زوایای تاریک روانش را در طرح های پرتکرار به زیبای نمایان کند.
یونگ عزیز تو بگو؟!
بین ناخود آگاه و خودآگاه کدام فاصله است که هر چه میکند پر نمی شود و هم چنان خون سرخ دردهایش، از پس خنده هایش بیرون می جهد؟
انسان در جیب های چهل تکه ی لباس روان اش، زخم هایش را در مشت می فشارد تا به هر آنکه خواست نشانشان دهد و گاه پشت پرده های تور و زیر لباس پنهانشان میکند، تا شگفتی دردهایش را از دست ندهد و هنرمندانه مرهمی به آنها کوک زند؛ پرده هایی هزار گره بر خشونت درد که گاه نه لایه ای برای پوشاندن بلکه برای شفاف نمایاندن رازهایی است گره خورده در تجربیات زیسته.
*پالنارین کرمی است بکرزا، نامیرا و تک جنس که از راه دو نیم شدن تولید مثل میکند و چون ویژگی بارزش ترمیم کنندگی است در نیمه ای که فاقد سر است شروع به بازسازی و تشکیل سر کرده و مغز خود را که حاوی همان خاطرات قدیمی است، مجدداً بدست می آورد.