;
مستور
من فقط او را می دیدم، از فاصله ای بسیار نزدیک. من دربسیاری چیزها شبیه او شدم، در فروخوردن، در پوشاندن و ملبس شدن، لایه به لایه دربرگرفتن و بستن حائلی میان خود و دیگری من با این آموزه زیسته ام که حائل بر من مقدم است. با این وجود، یافتن و دیدنش بسیار دشوار بود. من در این مجموعه نگاهم را به آن «ست» دوختم تا شاید که بتوانم ترسیمش کنم.