;
آیینها نمادی از رویکرد یک اجتماع به زندگی و جوانب آنند. یکی از جوانب زندگی ''مرگ'' است. به قول مولانا:
آنکه میترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار
روی زشت توست نی رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
زیباییهای نهفته در مرگ، در سایهی مراسم تلخ خاکسپاری پنهان میشود و مرگ در میان جوامع دنیا، و ما، همچنان یک تابو باقی میماند. جستوجوی همین زیباییها بود که مرا از شرکت در مراسم تدفین پدرم بازداشت؛ جایی که به تعبیر شخصی من در آن روزها، شکوه مرگ پدر در سایهی مراسمی تلخ بر سر مزارش گم میشد.
روزها بعد، هنوز، مرگ پدر و مراسم تدفین او تنها چیزی بود که در ذهنم میگذشت. در شهری زیبا و کوچک در شمال هلند بودم که تصمیم گرفتم در روزنامهای یک آگهی بزنم و از مردم بخواهم که برای مراسم خاکسپاری پدرم به مرکز شهر بیایند. آنگاه که آمدند، در انتظار زیبایی نشستم و نگریستم. دوربین را به جای چشمان پدر گذاشتم تا خودش هم شاهد مراسم تدفینش باشد. چشمان او حضور این همه غریبه را در سه سرعت زمانی تجربه میکرد:
۱. عادی. ۲. پرسرعت. ۳. کمسرعت
اینگونه توانستم مراسمی شخصی و درخور را برای مرگ پدر به جا آورم؛ آنگونه که من دوست داشتم.
دربارهی تداوم روح بعد از مرگ میگویند : «مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست / پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست». با خود میاندیشیدم که ای کاش هر کس مراسم تدفینش را هم میتوانست درخور روحیه و وجود خویش برگزار کند.
امیرعلی نوایی / مرداد ۱۴۰۰