;
نقاشیهای مریم حسینی (۱۳۶۶؛ تهران، ایران) دنیایی مشترک را نشان میدهند. فیگورها در سراسر بومها و موقعیتهای متمایز، بهگونهای تکرار میشوند که گویی درون رؤیا یا یک فیلم هستند. حالتهای آنها دربرگیرندۀ امر خشونتآمیز، امر اروتیک و هرچیزی در این میانه است. نقاشیهای حسینی از لحاظ فرمی تخت هستند، فیگورها همپوشانی دارند و گاهی در منظره و پسزمینه آمیخته شدهاند و رابطهای با پیکسلگذاری و مربعهای رنگ که ذهنیت دیجیتال معاصر ما را شکل میدهد برقرار میکنند. بااینحال نقاشیها اجازه نمیدهند بهراحتی رومیزیِ روایت را بر روی سطح پردستانداز آنها بکشیم. بهجای یک روایت، نمایشگاه حسینی یک بازچینی حروف است: میتوان آنها را جدا و دوباره به شکلهای گوناگونی ترکیب کرد؛ میتوان بازیگوشانه آنها را ترکیب کرد، اگر بتوانید بازی را کنترل کنید.
نقاشیهای جدید نیز همینقدر مبهم هستند. در اتاقهای ارغوانی، با گیلاسهای شراب و شامپاین در همه جا، فیگورها بهشکل حیوانگونهای در هم پیچیدهاند. فیگورها مانند مرغهایی هستند که به سیخ کشیده شدهاند تا کباب شوند و دستوپاهایشان شبیه مرغها بهنظر میرسد. در برخی از نقاشیها بهنظر میرسد آنها روی زیراندازهای یوگا هستند اما واضح نیست که در حال کششاند یا دارند شکنجه میشوند. چگالی درهمتنیدگی شادخوارانۀ آنها بهسادگی میتواند هم سرخوشیِ ناشی از ارضا شدن و هم خشونت یک قتل باشد. برخی فیگورها از مچ پا بسته شدهاند اما ما نمیدانیم به چه چیزی بسته شدهاند. آنها هر که باشند، مو دارند.
حسینی از زنجیروارگی و معماری استفاده میکند تا جهانی مشترک از نقاشیها و نمایشگاههایش بسازد. حسینی از عناصری که از دریچۀ بومها بیرون میزنند – نوارهای حجیم رنگ بر دیوار، قطعات آهنی، فرمهای چوبی رنگشده شبیه دیوار، حصار یا پنجره – استفاده میکند. این عناصر بهطور استراتژیک باعث مادّیت یافتن درونبودگی مشترک بومها در فضای واقعی میشود. بهجای اینکه داستانی در سراسر بومها نقل شود، مداخلات معمارانه نقاشیها را بهطور فیزیکی به یکدیگر پیوند میدهد. این سازهها کاملاً شکاف میان آثار مجزا را پر نمیکند: به همین دلیل است که آنها دریچه هستند. آنها فضایی کافی برای مانور دادن باقی میگذارند. اما پیوندهای واقعی ایجاد میکنند.
در این نمایشگاه، هر نقاشی محتوی حداقل یک روزنه است. این روزنههای روی بومها مانند پنجره هستند. با نگاه کردن از داخل آنها، شاید، فرد خودش را در ارتباط با نقاشیها جهتدهی میکند، نقاشیهایی که معمولاً به آنها نگاه میشود نه از خلال آنها. چگونه میتوان دیدگاه کسانی را که آموزش دیدهاند به چیزی نگاه کنند و نه از خلال آن، تغییر داد؟ همه آثار حسینی این پرسش را ایجاد میکنند: آیا میتوانی به چیزی در ارتباط با چیز دیگری نگاه کنی؟ آیا میتوانی دریچهای که به تو واگذار شده است را از خلال پنجرهها و روزنهها دنبال کنی و چیز جدیدی بسازی؟ آیا میتوانی فیگورهایی را که درحالیکه با یکدیگر رابطه جنسی دارند و دعوا میکنند، تکثیر و محو میشوند دنبال کنی؟ آیا میتوانی آنها را دنبال کنی و اجازه بدهی گم شوند، محو شوند و دوباره ظهور کنند؟
اینها پرسشهایی هستند که برای فرد با نگاه کردن به آثار حسینی ایجاد میشود. اگر بخواهیم این پرسشها را در یک سؤال خلاصه کنیم، سؤالی به تراکم و رضایتبخشی و ماندگاری یک تکه نان دلچسب، اینگونه خواهد بود: آیا میتوانی بدون چشمداشت نگاه کنی؟ آیا ما میتوانیم از نگاه خود برای دادن و خدمت کردن استفاده کنیم یا فقط میتوانیم از آن برای گرفتن استفاده کنیم؟ اگر فرد بتواند یاد بگیرد – همانطور که حسینی ما را ترغیب میکند - که بدون تبدیل کردن نگاهمان به ابزاری برای مبادله نگاه کند، آنوقت شاید بهقول معروف بتوانیم «به نتیجهای برسیم». در غیر این صورت، نیاز خواهید داشت که فردی به شما قول بدهد که خوب رفتار کند. و همه ما میدانیم که معمولاً این امر سرانجام خوشی ندارد.