;
فراگیر است و اجتناب ناپذیر، بی رحم است و ناگزیر.
حاصلش تنهایی است و استیصال در چرخه ای مصنوعی.
همه اش آلودگی است و نابودی.
نابودی ذهن، نابودی عواطف، هویت، شخصیت و ارزش های کهن.
شکلی مسخ شدگی یا شاید سرگشتگی،
پارادوکسی است بی انتها
میان طبیعت و بشر، میان تعقل و تولید.
فرزند بشریت است و از پس تصویری زیبا و کمال گرایانه همیشه در کادر موجود است.
برای اکثریت دیگر زمانی برای تفکر نیست. گویی همگان بازیگرانیم بدون ذهن و سرمست از وجودش.
گویی دیگر فراری نیست.
و البته آرزوها باقی است. تمنای آن آسمان، فراخ بال، آزادی اندیشه و احساس و آن پاکیزگی هنوز باقی است.
سحر مسلمیان