;
آثار پانتهآ تغزلی است؛ ایهام دارد و درد مشترکی را دنبال میکند، اما شعار نمیدهد و به روزمرگی نمیپردازد.
عدم قطعیت در فرم، فضای آثارش را به نوعی رمانتیک میکند. موقعیت اشیا و امور در آثارش واجد زمان و مکان مشخصی نیست و فیگورهایش وجوب جغرافیا یا تیپ مشخصی ندارند. در نتیجه، این فیگورها و فرمها روح سمبلیک گرفته و وارد دنیای مثالی میشوند و راه را برای اسطورهای شدن باز میکنند. تعلیق دارند و جهانی را معرفی میکنند که ناآشناست. طراوت این نگاه، که از مشخصات هنر است، جهانی را در مقابل بیننده قرار میدهد که دال بر واکاوی درونی اوست.
دردها و شادیها، شرایط اجتماعی، تاریخ، کودکی و غیره به چالش کشیده شده تا از درون به امور تازهای دست پیدا کند و بیننده با آن همذاتپنداری نماید. وقتی آثار او را می دیدم به یاد شعر زیبای شاملو افتادم: «من درد مشترکم، مرا فریاد کن.»
او با دیدن یک فیگور یا درخت یا غیره به شکل ظاهریاش نمیپردازد، از آن الهام گرفته و ذهنیت خود را در آن جستجو میکند. طبیعت نقطۀ آغاز کار اوست، اما در آن دخالت میکند و با دانشی که نسبت به عناصر بصری دارد، جان دیگری به آن میبخشد، به هویتی تازه دست پیدا کرده و خود را در آن میبیند. در نتیجه، این امر مهم سوبژکتیو در آثار او مشهود است. امری که قاعدۀ مهم هنر است.
در این گذرِ «طبیعت تا ذهن»، پانتهآ به درد مشترکی دست مییابد که فصل مشترک تمام آثار او بوده و دلیل وجود پیوند محتوایی در آنهاست. هیچ عنصر یا هیچ نشانی از عناصر تزئینی در آثار دیده نمیشود و هرگز قلمی برای رضایت بیننده زده نشده است. از نظر من، این بزرگترین حسن این کارهاست. در این گذر طبیعت تا ذهن، پانتهآ به درد مشترکی دست مییابد و فصل مشترک تمام آثار همین درد مشترکی است که باعث پیوند محتوایی در آثارش شده است.
شلختگی در اجرا، رسیدن به بافتهای تازه و بدیع، رنگهای خاکستری که با حساسیت بسیار کنار هم قرار میگیرند، همه و همه دال بر این است که وی به دنبال لایههای درونی خود در گشتوگذار است. طبیعت نقطۀ آغاز کار اوست، اما او خودکاوی میکند، در واقع، خودنگاری. این خودنگاری واجد درد مشترکی است که آن را در لایههای عمیقتر مییابید. دردی که منشأ فیزیکی ندارد، مثل درد بیماری، شکنجه، یا مشکلات اجتماعی و غیره؛ این دردی که در آثار پانتهآ مطرح میشود، منشأ تاریخی دارد. دردی که شاید او نمیتواند تجربۀ مشخصی را برایش عنوان کند، اما، به هر جهت، وارث این درد است.
همانند تمامی آثار هنری جهان، فرم و محتوا در کنار هم به اوج میرسند و قائل بودن به یکی از توان دیگری میکاهد. آثار بزرگ هنری جهان فرم و محتوا را در کنار هم و به یک میزان مطرح میکنند. نمایشگاه حاضر، از نظر من در مجموع نمایشگاه طراحی است تا نقاشی، چرا که سه عنصر مهم طراحی یعنی خط، بافت و تاریکروشن بارزترین عناصر در آثار بوده و رنگ تأثیر مستقلش را از دست داده و مورد مطالعه قرار نگرفته است. اگرچه طبیعت آغاز کار اوست، اما برای اینکه تا کجا آثار باید ذهنی شوند تعریف مشخصی وجود ندارد. گاهی کاملاً آبستره شده و گاهی نشانههایی از طبیعت را میتوان در آنها یافت و گاهی هم اکسپرسیو کردن آثار دیده میشود.
آنچه این آثار را به هم متصل میکند یا به آنها نقطۀ تلاقی میبخشد، رفتار اوست که بسیار هوشمندانه است. او، برای ارائۀ این آثار، برنامۀ از قبل تعریفشدهای ندارد.
از نظر من، این حسن بزرگی است که رفتار یک هنرمند مورد مطالعه قرارگیرد، نه برنامههای از قبل تعریفشده.
من هنر را تجربۀ زیستی هنرمند میدانم و اگر دورهای، آثار هنرمند متحول میشود، باید تجربۀ او هم در زندگی تغییر کرده باشد.
گاهی، به خود میگویم که پیر و خرفت شدهام که استیتمنت را درک نمیکنم، اما به آنچه میگویم ایمان داشته و آن را به شاگردانم درس دادهام. من هنوز نیاز درونی هنر را نیاز درونی هنرمند میدانم. تجربۀ زیستی هنرمند بزرگترین پشتوانه اوست. او وارث فرهنگی تاریخ و قومی است که در آن رشد کرده و ذره ذرۀ وجودش تحت تأثیر این همزیستی قرار گرفته است. من هنوز از بوی رنگ به وجد میآیم. دیدن طراحی خوب، مرا به طراحی کردن وامیدارد و دیدن دنیای شخصی هنرمند برایم بسیار جذاب است. گو اینکه با من متفاوت باشد. از همه مهمتر، خلاق بودن هنرمند برایم بسیار اهمیت دارد.
در آخر، این را قاعدۀ بازی میدانم؛ شاگرد اگر بهتر از معلم نباشد، اشکالی در کار وجود دارد؛ یا معلم خود را تدریس کرده و نه نقاشی را و یا شاگرد باهوش نبوده.
به امید موفقیت روزافزون پانتهآ که میدانم بهتر از من خواهد بود.
به تمامی مخاطبین این نمایشگاه پیشنهاد میکنم، اول دفترها را ببینند، بعد آثار حجمی و در آخر کارهایی که به نمایش در آمده است. شاید گفتههای من راحتتر درک شود.
احمد وکیلی، تیرماه ۱۴۰۱