ترسیده ایم، در ارض عریض این ترس، گاه اندیشیده ایم، هراس نوزاد از چه چیز تنهایی است؟ در ذهن او چه می گذرد؟ با درکی تاریخی خود را مرور می کند یا تجریدی، در چنگال زمانی مکان زده؟
نوزاد در مرور زیسته خود، چه زود به طپش دل انگیز دلبرخاسته می رسد ،در همهم های گنگ که تنها یکی آوا میان آن همه آشنای پر رنگ است، چه زود مرغ خیالش در عرش آشیانش، در آن جا، زهدان، آرام می گیرد.
به دانه گندم می اندیشیم، بی هراس. آن هم زهدان را شکافته، اما تن نازی خورشید هم دلیلی کافی نیست تا اتاق مطلوب را رها کند .گرچه رفته رفته در تکرار دلایل ناکافی، تن به رنگ خورشید می دهد و باد آوازهای دروگران را از جای جای جهان به گوش او می رساند، تیزی داس را با آذرخشی در آسمان باز می گوید و می گوید : گندمهای طعم داس چشیده دیگر از خاک بیرون نمی آیند، تنها بی تجربهها – قهقهه ی دروگران- گرفتار اتاق یک نفره می شوند.
باد خنده زنان به اتاق نوزاد می رسد، از جای جای جهان ناله های تاریخ اتاق های یک نفره یکباره به جان نوزاد می ریزد. او هراسیده با دستانی کوچک که به جایی نمی رسد، پای کوبان در باد با باد به فریاد می آید.
مادر سراسیمه خود را به گریه نوزاد می رساند، او را تنگ به آغوش می کشد، تا سینه اش در گوش نوزاد بنوازد. فریب می خورد، می پندارد به اتاق دلخواه، عرش آشیان بازگشته است. و در تکرار این فریب، سرگرم خورشید ، بزرگ و بزرگتر، آوای دلنشین دور ودورتر می شود. در این دوری هاست که آموخته زبان ما، زبان باد را از یاد می برد. و ما ناگزیر اخباری را که باد با او می گفت، با زبانی نفرین شده، نا فرمان، آمده از دانسته های همواره در تنگنای قید، برایش باز می گوییم.
افسانه آغاز شدهاست. تیر او دیگر به خدایان نمیرسد، برجی ساخته نخواهد شد، گرفتار دیگری خود، شبیه ما سازندگان اتاقهای یک نفره شده است. تنها کافیست حقوق اشیا را بخواند و تکلیف خود را اگرچه با نام عام، انسان، بداند.
به اتاق یک نفره خوش آمدید
کیکاووس یاکیده