;
دستهایی که رویا میسازند – سحر سخایی
پیکو دلا میراندولا میگوید انسان در وضع ناتمام رها شده است. خداوند پیش نویسی تقریبی از آدم ساخته که تمام کردنش کار خود آدم است.
اگر این سخن پیکو را بپذیریم، آنگاه شاید مشقِ سختِ ما در این دورانِ پرشتاب و پررنج، امیدوارانه ناامید بودن و صبر کردن باشد. چه صبر کردن در برابر آثارِ یک هنرمند در یک نمایشگاه، چه صبوری بر تاریخی که دارد گردنههای حیرانِ معاصر خود را با وحشت و امید طی میکند. این مجسمهها احتمالا چیز بیشتری از ما نمیخواهند. اینکه دیده شوند، درک شوند و به خاطر سپرده شوند یا اگر قرار بر فراموشی بود، ردی بر حافظه باقی بگذارند. مثل ردِ نامرئی خوابی که با باز شدن چشمها فراموش میشود اما دیده شده است. گاهی با چشمها. گاهی با دستها.
سوال بزرگی پیش روی هر خالقی است. آیا مخاطب حق دارد به او بیتوجه باشد؟ آیا خالق باید در پی یافتن راهی باشد تا صبر را به او بیاموزد و او را هرطور شده کمی بیشتر از آنچه خودِ مخاطب میخواهد در برابر خلق خود نگاه دارد؟ شاید این، سوالی است که در بخشی از مسیر طولانی خلق آثارِ کامران مهراد، از ذهن او نیز گذشته است. ما نمیدانیم و راستش در پی پاسخ هم نیستیم. تری ایگلتون به درستی یادآور میشود که این پرسشها هستند که اهمیت دارند نه پاسخها.
کانت در تعبیر درخشان خود دست را پنجرهای به ذهن مینامد؛ جلوهای مشهود از ذهن. این جالب توجه است که کانت به جای تاکید بیشتر بر چشم و ارتباطش با ذهن، سراغ دست میرود. دست، شخصِ مهمی در جریان آفرینش و خلق است. درست است که ذهن، پردازشگرِ باشکوه و لانهی افکار و آرزوهاست اما آنچه فرد تجربه میکند را در نهایت با دست عینی میکند. دستی که نقاشی میکشد، دستی که ساز میزند، دستی که مجسمه میسازد و دستی که در آغوش میکشاند.
دست ما در دنیایِ پرشتاب امروز، نمایندهی تمامعیاری از تمامِ ماست. انگشت شست و اشارهمان در پرسهزنیهای طولانی در فضای مجازی میبیند، انتخاب میکند و رد میشود. دست عجله میکند و ذهن پابهپای او حرکت میکند. در تماشای آثار یک هنرمند، ما در برابر دست و ذهنی قرار میگیریم که خلق کرده است، خطا کردهاست، بر خطایش صبر کردهاست و با ایمانی رشکبرانگیز، امید ورزیده است.