;
سیودو سال است رنج فقدان میکشم و اکنون زمان سوگواری فرارسیده است. درکودکی به صورت اتفاقی با عکسی از پیکرِ بیجان پدرم روبرو شدم، که در جنگ تیر خورده بود و در ملحفهای سففففید و آغشففف ه به خون پیچیده بودندش؛ رنجی عمیق را حس کردم، حادثه در من فرو رفت و زخمیام کرد. مرگ او بُعدی از حیات من را به مخاطره انداخ ه بود، گویی تکهای از وجودم گم شفففده اسفففت و حال ی عاطفی دوباره و دوباره در من رخ میدهد که ماهیت دقیق آن برایم روشن نیست... کاری نمیتوانسفف م بکنم جز ثبت بداههی احسففاسففاتی که یکی پس از دیظری اهر میشففدند. تالش میکردم رابطهای نامرئی که مربوط به گذ ش ه ا ست را از سر بظذرانم تا از رابطه با پدری از د ست رف ه که نق شی محوری در شکلگیری هوی م داشت، سر در بیاورم و با کمک عکاسی پلی بزنم به شکافی با عمق سیودو سال. سوگ؛ فعالی ی آکنده از احساس است که مس لزم عاملیت ماست و تدریجا بر ما آشکار می شود. درست شبیه هور تدریجی نظاتیو در تاریکخانههای عکاسفففی، و سفففوگواری؛ شفففاید، م کی به و یفهای برای رف ن از پیِ ِ شناختِ عمیق خویش نخویش است، تا از طریق جس جویِ خود از پیِ آنچه خیر میشماریم به سوگمان صورتی عقالنی بخ شیم. حال با اتمام پروژه من همان بیتای گذ ش ه ه س م با کمی پذیرشِ بی ش رِ زی س ن در لحظهی حال، و ارزشی در ذهن دارم؛که سوگ من برای من خوب است، دردیست شدید، درخشان و غریب... با تشکر از مهرداد افسری برای پدر