;
نقاشی کوچه ِ ها در گام نخست نوعی خودکاوی و گفتگویی درونی بود. در آغاز تلاش برای بازآفرینی اتمسفری خاص که از روزگار کودکی در جانم مانده بود. سکوت
ِ غریب ِ یک ظهر تابستانی ِ داغ که آسفالت کف ِ کوچه و سیمان و آجر دیوارها ذوب میشدند و واقعیت یکسره اسرارآمیز میشد.
جلوتر اما سویه ِ های دیگری هم گرفت. نوعی نشان وضعیت از هم گسیخته و توسعه نامتوازن و تضادهای اجتماعی شد. اما در واقع کوچه، به عنوان گذری بین خانه
ِ و خیابان بیش از همه برایم نوعی میانجی جهان شخصی و زبان هنری است. همه چیز برای نقاشی در خود دارد.. هم تودهای از سطح و خط و رنگ است و هم
قصه ِ ی بدن و زمان... نوعی ایستادن در مرز است. بین ِ فرم نقاشانه و روایت، بین مدرن و پیشامدرن، بین ِ خیال و واقعیت، بین ابتذال و امر والا. من از ایستادن در
این نقطه لذت میبرم. برایم چالشی همیشگی است.