;
به سخن درآوردن چیزهایی که روزگاری است زباله شده اند٬
نوعی روش انتقادی برای فهم زندگی روزمره است.
عباس کاظمی
همواره روبروی درها ایستاده ام، هیچ تفاوتی هم نمیکند این درها چوبی باشند، فلزی باشند، برای برجی باشند یا خانه ای که داغ ننگ کلنگی بودن روی پیشانیشان است.
همه دَرهایی که تا کنون دیده ام یا به نحوی برایم خیرهکننده به نظر رسیده، بسته بوده اند؛ بیش از آنکه کالبد دَر برایم معنادار شود ذات یا کاربرد آن من را جای دیگری برده است. جایی که گمان میکنم آدمهایی چنان من، پیش از من و بعد از من به آن اندیشیده اند یا تصور کرده اند آن گونه که من امروز آن را تخیل کرده ام. زندگی همه ما با دَرهایی گره خورده است که یا همواره بسته اند یا ما همواره تلاش می کنیم بازشان کنیم؛ به امید روزی که سعادت یا خوشبختی نصیبمان شود. به فراخور طبقه، جایگاه یا منزلت اجتماعیای که داریم، دَرها برایمان تعریف یا بازتعریف میشوند. هنگام مواجهه با هرکدامشان نجواهای درونی سراغمان میآیند، هرکدام چیزی میخواهیم، کلمات را ردیف میکنیم تا جمله شود و جملات را ادا میکنیم به تمنای چیزی و بی آنکه بفهمیم حک میشوند روی تن تمامی این دَرها . محتوای آن احتمالا خاطرهای حسرت برانگیز خواهد شد که میگوییم کاش باز تکرار شود یا تاریخ طلایی ناواقعی یا غیرحقیقی که از منکوب شدههایمان سرچشمه میگیرد و یا شاید آیندهای که همواره برایمان دور از دسترس است.
با این اوصاف من در هر شهری که توقف میکنم عکسی از درها برمیدارم و به پای صحبتهای گرم و سرد اهالیاش می نشینم؛ کسی چه میداند شاید راوی ناگفتهها بودن روزی درها را باز کند.
دق الباب ها را تا آنجا که بضاعتم باشد جمع آوری میکنم نه به عنوان کالکتوری قهار؛ آنها زبالههایی فراموش شده نیستند؛ میبایست آنها را در متن جایگذاری کرد و در نسبت با زندگی روزمره فهمید؛ آن چنان که در امروز ما معنادار شوند.