;
دو نقطه میان هیچ
رویاهایم در خاک و خاکستر دفن شده اند. در این خاکستر قدم می زنم و صدای شکسته شدن استخون ها از ورای سکوت غم بار و دلهره آور این ناکجا آباد به یادم می اندازد که در هر تکه از آن زندگی هرچند ناپایدار جاری بوده است.
غباری آسمان را احاطه کرده و در انتهایش نوری سوسو می زند. نوری که در پس آن حسی از رهایی را به ارمغان می آورد، این رهایی لیک تلخ به دست آید.