;
پرندهای که «پرواز» را از دست داده، به وسعت بیکران آسمان مینگرد. این آسمانِ دستنیافتنی، پرنده را به اشتیاقی عمیق فرو میبرد. او به جای تحلیل اشتیاق، میکوشد معنای آن را دریابد و راهی برای دستیابی به آن بیابد. اما فاصلهی میان او و آرزوهایش، با غبار آبیِ حسرت پُر میشود.
آیا میتوان به آسمان نگریست و از نزدیک کردنش به دل، شانه خالی کرد؟ آیا میتوان، در حالی که زیباییِ بینهایت آن آبی را در دل جای میدهی، حسرت را نیز پذیرا شوی؟
پرندهای که به آسمان خیره شده، آرزو دارد حسرت و اشتیاقش را به همان اندازه زیبا و متعالی بپذیرد. همچنان که پرندهای، هر چند از پرواز محروم، باز هم زیبایی آسمان را از آنِ خود میداند. اشتیاق و حسرت دو روی یک سکهاند.
ما به سوی آرزوهای خود پرواز میکنیم، حتی اگر بالهایمان شکسته باشد