;
همه ى اندوه من از مردن این است که بوى خوش خاک را در خاک حس نخواهم کرد.
بیژن جلالى،
براى من زیبایى هر پدیده از لحظهى فقدان آن آغاز میشود ، وقتى که گرم زیستنم با چیزى، خو میکنم به آن و آرام آرام چیزى در من فروکش میکند، از اعجاب چیزها کاسته میشود .پاسخ هر کس به این فقدان متفاوت است. بیشتر آدمها دوست دارند از آن بگذرند و به دست فراموشى بسپارندش. براى من اما دیدن جاى خالى آنهایى که دوستشان داشتهام، تجربهاى ناب از زندگیست. فقدان، دلتنگى، چه رابطهى غریب و ظریفىست میان این دو. فقدان آدمها دلتنگم میکندم، و نیز دلتنگى عمیقِ همیشگى من برایشان، دردناکىِ فقدانِ حضورشان را برابر چشمانم نمایان میکند. همین فقدان که از صافىِ دلتنگیم عبور میکند، خود را به شکل نقاشى پدیدار مىیسازد . نقاشى براى کسى که مرا نمیشناسد ،،