;
خشونت، رقص ظالمانهی قدرت است که اثر خود را هم بر قربانی و هم بر آزارگر میگذارد. در حالی که قربانی زخمهای مشهود روانی و جسمی برمیدارد، آزارگر، هبوطی نامحسوس و درعین حال عمیق به تاریکی را تجربه میکند. این هبوط قطبنمای اخلاقی مهاجم را از بین میبرد، رشتههای اعتماد و دوستی را قطع میکند و او را از مقام انسانیتِ آرمانی به واقعیت زمینی میراند. آزارگرِ غافل از هبوط، در ورطهی انحطاط اخلاقی فرو می رود؛ نیرویی خاموش و در عین حال بیامان که وجدان او را میبلعد و او را بیحس میکند.
ما خود را، شاهد، قربانی و یا حتی آزارگری ناخواسته در این چرخهی غمانگیز مییابیم که ماهیت قدرت و شکنندگی روح انسان را زیر سوال میبرد. همانطور که رقص خشونت، همهی ما را به دام میاندازد؛ تعادل ظریف بین نور و سایه را در درون هر یک از ما یادآور میشود.
زخمهای خشونت ممکن است محو شوند اما هبوط، ماندگارتر است. یادآوری ترسناک از تاریکی که در زیر پوشش مدنیت نهفته است. در این تاریکی است که ما باید قدرتی برای شفا، بازسازی و عبور از چرخهی خشونتی که ما را تهدید میکند پیدا کنیم. زیرا تنها با پارهکردن زنجیرهای این رقص ظالمانه میتوان امیدوار بود که پیوندهای اعتماد را بازیابی، قطبنمای اخلاقی از هم پاشیده را ترمیم و وعدهی انسانیت مشترکمان را بازسازی کنیم. همانطور که در کنار هم ایستادهایم، دیگر نه به عنوان شاهد، قربانی یا آزارگر، بلکه به عنوان بازماندگان، از سایهها به سوی نور سپیدهدمی نو بیرون آییم.
اما قبل از هر چیز باید عمیقاً به سیاهیِ هبوط خیره شد و آن را به رسمیت شناخت.