;
مــن از چیزهــای ســخت و ادبــی و پیچیــده فاصلــه میگیــرم، فکــر میکنــم ایــن قبیــل مفاهیــم از نوعــی گرفــت و گیـر میآیـد؛ بـرای فهمیـدن چیزهـای دشـوار آن هـا را بـه قطعـات کوچکتـر یـا راه حـل هـای سـاده فهمیـدن بـدل میکنــم، خیلــی قدیمتــر تــا شــاهنامه را نقاشــی نکــردم از چنــد و چونــش ســر در نیــاوردم. نقاشــی کــردن بــرای مـن جسـتجو کـردن البـهالی پاراگرافهـای یـک داسـتان سـت منتهـا تفاوتـش بـا تصویرسـازی غـرق کـردن زندگـی شــخصی در یــک ایــده اســت؛ چنــد ســال قبــل تصاویــر نیویورکــر و نیــورک تایمــز دربــارهی بعضــی موضوعــات سیاسـی یـا اقتصـادی یـا اجتماعـی یـا حتـی ادبیـات داسـتانی توجهـم را جلـب کـرد، اینکـه چطـور سـوئ ویلیامـز یـا بـراد هالنـد یـا رالـف اسـتدمن از یـک تـراژدی ادبـی یـک نقاشـی بـی ادعـا میسـازند و زیـر آن مینویسـند »بـدون شـرح« بـدون شـرح یـک قاعـدهی ژورنالیسـتی بـرای توضیـح ادبـی اتفاقاتـی سـت کـه تـوان کنتـرل همـهی آن را نداریـم. ایـن همـان درک مـن از نقاشـی سـت.
شـهرزاد قاضـی، زمسـتان 1403