;
تجربهی سالها منظرهنگاری و جستجوی طبیعت در خارج از موقعیت شهری، مرا به جغرافیایی که در آن زیستهام نزدیکتر کرده است. جغرافیایی که بخش بزرگی از آن با کویر و زمینهای خشک احاطه شده است. درمیان این برهوت، نشانههایی از زندگی و آبادانی از گذشته باقی مانده که کارکرد خود را ازدست دادهاند؛ قلعههای مخروبه ،کورههای آجرپزی رهاشده، قناتهای خشک با حفره های عمیق و امثال آن. اینها نه ارزش تاریخی دارد و نه دیگر سودمندی و کاربردی برای مردمان. در نوعی بیهودگیِ ابدی رهاشدهاند تا گذشتِ زمان سرنوشت آنها ـ نابودی ـ را مشخص کند.
درون و بیرون وجود ما نیز، خاطرات رهاشده ،کارهای بیانجام، آرزوهای دست نیافته و غیره همچون حفرهها وخرابههایی هستند که به بیهوده ترین شکلِ ممکن در زندگی ما سرگردانند یا ما در آنها سردرگمیم.
در این مجموعه با گزینش اشیا / مکان و موقعیت / زمانی که نه تنها برایمان سودمندی ندارد، بلکه ممکن است به ما آسیب هم بزند، میان بیهودگیهای بیرونی و درونی پیوندی برقرار کردهام. نتیجهی این پیوند نمودی رازآلود و مبهم برای من بوده است؛ گاهی در قالب منظره ای زیبا و گاهی در هیبت توهمی ترسناک.
با کاربست لایههای متعدد لعاب رنگها بر روی لایههای جرمی و سخت و انتخاب طیف رنگی محدود، بر ابهام فضا افزودهام. بداهگی در اجرا باعث شده تا سرنوشت هیچ تصویری برایم از پیش مشخص نباشد و این فرصت را داشتهام که گاهی بینتیجه آن را رها کنم. فرایندی که خود سازندهی موقعیتهایی از بیهودگیست، اما این فرایند جزئی جداناشدنی از ساختن است. گاهی باید اجازه بدهیم بیهودگیها خود را نشان بدهند.گاهی باید بیهوده بود.گاهی باید هَدَر رفت . . .
رضا سماوی