;
حتّا پیش از آنکه جهان به هستی درآید، چیزی در تاریکی میدانست که چه نباید گفته شود. در آن فضای بینام، بیجهت، پیش از صدا، پیش از شکل، پیش از آنکه آب جاری شود، آگاهیای خوابیده بود در روانی که هنوز از جهان جدا نشده بود. زمان، بیزمان بود؛ نه آغاز، نه پایان، بلکه کشآمدن لحظهای که خودش را انکار میکرد. و بعد صدا آمد— نه از زبان، بلکه از انعکاس آب بر سنگ. و این پژواک، نه آغازی برای گفتن، که یادآوریِ سکوتی بود که پیش از هر چیز، میدانست کافیست که نگوید.