;
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای / ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
یادمانهایی از گلی که میان برف و باد زیسته، شقایق و ریشه هایش همچون حافظه ای فشرده ردی از ذهن و خاطره را در جسم خود نگاه داشته اند. در کنارشان، جستار کانکریتی - سخت و صامت - به گفت و گویی ناپیدا با آنها بر می خیزد؛ کنا کنشی میان نرمی حیات و صلابت ،زمان میان رویش و سکون و یادآوری آن که گل شاخ دار دماوند، نه تنها روایتی نباتی، که پدیده ای جغرافیایی و اسطوره ای ست.
اینجا، هر حجم همچون بذر خاطره ای ست؛ در جست و جوی خاکی تازه برای رویش در ذهن تماشاگر.