;
آذر ما را به تعاملی که از بازاندیشی حاصل میشود دعوت میکند. او برای برابری نابرابر نمیجنگد. او تلاش میکند راهکاری برای رابطه ایجاد کند.
او برای احیاى این رابطه توقف نمیکند. گاه رنگ میبازد و گاه فرم اما تسلیم ذهنیت مدرن و کلیشههایش نمیشود.
او داستانی ندارد اما روایتاش را در پس چندگانه کردن کادرهایش پنهان میکند.
این تلاشىست برای رسیدن به حساسیتهای نقاشانه و از این طریق تمرکز و کانون را از جان نقاشی میزداید. انگار روانشناسانه میگوید این تویی که باید برای رابطه تغییر کنی، من هرچه دارم مادهى خامیست برای اغواگری و رسیدن به رابطهای که زباناش تنانگی زنانه است.
بطرىها، فرمهایى هستند که منطبق با مضموماند، یعنی نقطهای که به ثبات رسیدهاست.
آیا این ایمان به مردی ست که در هیبت بطری در قاب او قد کشیده ست یا نه.....
شفاف , متبلور و گاه شکننده و دست آخر نه کادر و نه بطری تاب نیاورده و هر دو شکسته اند.
انتزاع، گاه راهکاریست برای فرمهایش که هردو پنهان شوند و سیالیتی که ایجازیست برای رفتار نقاشانهى او و فرمهایى که تلویحا از رفتار نقاش با جنس مقابل خود سخن میگویند.
فرمها رنگ عوض میکنند، میچرخند، پنهان میشوند، نقاب میزنند، اسطوره میشوند و گاه پیش پایت میافتند. او حتی لحظاتی طنزآمیز در رابطهاش کشف میکند تا چارهاندیشی کند و این برخورد تا لحظهى آخر در بطن اثر میماند....
عیسی جباری، آذر ١٣٩٤