;
استیتمنت :
به نام خداوند جان آفرین
آرش کمانگیر و کمان و تیرش را ایرانی ها میشناسند ، نامش را گمانم همه می دانند ، حکایت تیر و کمانش را هم ؛ اما هر کس به شکلی و زبانی یاد می کند از او...
اما چرا " آرش" موضوع تابلوهای من شد ؟
سوای اینکه این هفت اثر ، به خواست و سفارش دوستی ساخته شدند ، من دلایل خودم را داشتم برای پذیرفتن پروژه ای این چنین پرکار و پر زحمت .
" آرش" برای من نام تمام جوانان ایران است . و تیر و کمانش قابلیت ها و استعداد های ایشان...
آرش روزی با ایمان به خداوند و بعد از آن ، با ایمان به استعداد خویش ، هر چه داشت - که جانش بود - در کمان استعداد و قابلیتش - که تیر اندازی اش بود - گذاشت و تیر را پرتاب کرد تا خانه ی ما ، ایران ما ، بر ما تنگ نباشد ... تا جای " دیگران" نباشد ...
و امروز نوبت ماست ؛ هر روز نوبت یکی است .
منظومه ی آرش کمانگیر را سالیان پیش ،" سیاوش کسرایی" سروده است . خیلی از ما تمام یا بخشی از آن را در کتاب های درسی مان خوانده ایم . شاهنامه ی فردوسی البته به داستان آرش ، با این جزئیات نپرداخته ، آنچنان که مثلا به "سیاوش" پرداخته ، پس " کسرایی" آرش را بدون تحریف آنچه می دانیم ، پرو بالی داده تا دوباره مطرح شود .
عناصری را هم من اضافه کردم ، باز بدون تحریف اصل داستان . از حق نقاش بودنم استفاده کردم و شخصیت هایی به قصه افزودم که یکی از آنها ، دختری است که در مجلس اول ، او را در حال گذاشتن هیمه در بخاری دیواری می بینیم و بار دیگر ، چند مجلس آن طرف تر ، روی بالکن خانه ای در حال دعا کردن ؛ در حالیکه به گفته ی کسرایی ، گردن بند در مشت بفشرده و قدرت عشق و وفا را همره او ( آرش ) میکند ...
مجالس ، ترتیب خطی ندارند ؛ آنچه بر این روایت حاکم است ، تسلسل است. می توان از مجلس اول به هفتم و باز از هفتم به اول رفت . این برای من به این معنی است که " آرش " و " آرش" ها در هر دوره ای وجود دارند و کارشان را می کنند . شاید آن دخترک با گردن بند را هم من نمادی از خود و کلی ترش ، نماد زن ایرانی دانسته ام ، که چراغ خانه را بعد از آرش ، روشن و گرم نگه می دارد...
خواستم به یاد خودم و دیگران بیاورم که نوبت ماست . تیر من ، نقاشی است . هدفم اما دور دست ها نیست ، بلکه نزدیک است ؛ آنقدر نزدیک ، که گاه دیده نمیشود . هدفم یادآوری تاریخ ایران است به خودم و همه . یادمان اگر نرود که ایران کجاست ، شاید کمتر اشتباه کنیم و بیشتر به هر کس که طمع کرده به خاک ما بفهمانیم که " ایران" ، " ایران " است . سرزمین یکتاپرستی و فرهنگ و علم و ادب و هنر...
یادمان اگر بماند که برای اینکه امروز ، خانه ی ما در " ایران" باشد ، چه کسانی ، چه نازنینانی سر باختند و جان دادند ، شاید کمی بیشتر مراقبش باشیم ...
دریغ است ایران که ویران شود
کنام گرازان و توران شود......
هاله رحمانی
شهریورماه یکهزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی