;
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.
شاعر: حمید مصدق
سیب. چه ساده است این میوه بهشتی و چه داستان پیچیده ای دارد. طرح ساده و داستان پیچیده که آیا علت رانده شدن آدم و حوا خوردن آن بوده است یا خیر. رنگ سرخ آن و بوییدنش قبل از خوردن مرا واداشت تا نقشی از آن را بر کاغذ آورده تا شاید عطر دل انگیزش در فضای اتاقم بپیچد. و شاید وجود نقش آن بر دیوار اتاقم آرامش را به روحم بدهد، همان طور که تناولش آرامش را به جسمم می دهد.
در نمایشگاه عطر سیب از آثار هنرمندان دیگر برای کسب تجربه بیشتر کمک گرفتم . امید است که بتوانم احساس خوشایند با سیب بودن را با شما نیز شریک شوم.
لعیا حسین رشیدی