;
به مکالماتم نگاه می کنم، کلمه ها چیده می شوند و خلق می کنند. من هم خود را در جایی در این آبادی جای دادم. خانه ام دلگیر بود و با چراغ ها بیگانه. روزی آشنا با افق های شهر دیگری شدم. کلمات همان بود اما از دیوارهای ذهنم عبور می کرد. اعتبار گفته هایش از آسمان بود و رنگ عمل داشت. یأس از کنج خانه صدایم میزد اما پرتوی شوق از حروف پشت سر هم تمام شهرم را در بر میگرفت.من در هیچ جا جز خودم را نمی بینم، در گفتگو با گفته هایم، نقاشی هایم، با موبایلی که همواره آنلاین است، افکاری که در وقت خواب هم خاموش نمی شود، تلویزیون، کتاب ها، مقالات.
و من اینجا مأنوس با چراغ هایی هستم که من را بهتر نشانم می دهند.