;
همیشه آرزوهایی هستند که دیگر نیستند، آرزوهایی که می میرند. بذرهای استوار رویاهای نوجوانه زده، تنها در کالبد کودکانی می روید که از خاک محراب پیکار و رزم می آیند. مادرهایی که بافتنی می بافند به امید لحظه هایی که باز گرمای دور هم بودن در اجاق های خانه شان زنده شود. زن هایی که همچنان منتظرند که از ازدحام بهت زدگی رویاهای زنانگی و تعلیق رها شوند.
دنیا پر است از نافرجامی ها، نبودن ها و آرزوهایی که در خلا انسان دوستی، گم می شوند. تصور صورت سربازان پیر و جوان که تنها با جانشان وارد نبردی بی بازگشت می شوند و زخم های التیام نایافته جنگ که می مانند و جان می سوزانند، همیشه هست و خواهد بود. اگر این بودها را به هم پیوند بزنی عاشق رنگ ها خواهی بود. رنگ هایی که کنار هم می نشینند تا یادآور داستان روزمره "من" های جدا شده از "ما" باشند.
این مجموعه یادمان دوران اجتناب ناپذیر خراش های روزگار است، حاصل هنرمندی سه بانوی جوان است که به ترسیم لحظه های مرگ رویاها و تحمیل ناخواسته ها پرداخته اند.