;
اینک پردهی آخر.همه هستند؛ نقاش بر صحنه میگرید ،بازیگر نغمه های ناخواندهی آوازخوان پیر را هجی میکند و آوازخوان غربت معصوم شاعر را ترجمه.دست در دست هم میدهند، فریاد میکشند...فریاد ....فریاد...فریاد تا بشنوی صدای بیصداشان را.فریادهایی که سنجاق شدهاند بر بوم جاودان عکاس.همبستری نور و رنگ و صدا که طعم ازل دارد و بوی ابد که حرف همان حرف ازلی است و صدای سخنش تا ابد خوشترین یادگار این گنبد دوار.