;
همیشه قصه زندگی ام همین است. خطی سرخ فراتر از افق و ناشناخته های دور، جهانم را با تمام پاییزها و بهارها ، انسانها و ستاره ها ، کوه ها و گندمزارها ، دریا¬ها و ماهها، تقویم¬ها و سیب¬ها ، زردها و بنفش ها، عشق ها و دل¬شکستنها و بودن¬ها و نبودنها به دو جنس زمینی و آسمانی تقسیم می¬کند، جغرافیایی فراتر از تاریخ تفکر تکراری این روزهای بی مهر زمین.
گویی دستی از پشت کهکشانها، قلم و قلمویم را می¬برد، می¬رقصاند، شعر می¬کند، پرواز می¬دهد و می¬نِشانَدَش درست همانجا که از پیش در کائنات راز آلود رقم خورده است، قصه همین است از کمترین تا بینهایت اجزای هستی یا آسمانی اند یا زمینی . و صد افسوس که با گاه شمار این روزها هر شب برگی از آسمانی ها می¬افتد و به زمینی ها می¬پیوندد. در اعماق نقاشی هایم پی فرشته ای می¬گردم، یک ماه گم شده از نژاد پاییز، آبرنگ و کودکی ام که یقین کنم همیشه از جنس آسمانی هاست و رویاهایم را برهم نمی¬زند. این قانون طبیعت است؛ باید پس از آن همه حسرت، شگفت انگیزترین معجزه های عاشقانه اتفاق بیافتد .................................... و می افتد .
مریم حیدرزاده – آبان 97