;
طبیعت
انگار تنها راه نجات آدمیان بازگشت دوباره به طبیعت است ، جایی که با مهربانی آغوشش را برای زیستنی بدون رنج باز کرده است.
طبیعتی که با هنر نسبتی دارد شاید بهتر است بگوییم هنر با طبیعت نسبتی دارد و شبیه به طبیعت است.
طبیعتی که آغوشش رنگ سیاه و سفید به خود گرفته است . سفید رنگ آزادی ؟ شاید برابری ؟ سیاه و سفید باهم اما آزادی و برابری است ...
گاه زمستان است و روزگار بسیار سخت و برفی. سیاه و سفید تمام لایه های درون و بیرون را پوشانده است.
گاه اما شب است و من زخم خورده ی شبی بودم که در سپیده دمی خود را نمایان کرد.
شرمسار برهنگی نگاهم نیستم.سیاه را سیاه و سفید را سفید میبینم.با دو بعد سیاه و سفید به دنبال پنجره ای هستم ، به دنبال پنجره ای بی حرف و بی زاویه می گردم ... هرچقدر هم بگویم از این پنجره چند پله به سپیدی صبح انسان نزدیک ترم می بینم از مصیبت شعر رنگ گرفته ام و در سیاه و سفید خواب ها سپیده دم فردا شده ام..فردای سفید..آسمان سفید..خاک هم سفید..قلب ها سفید..ولی سایه ها سیاه ...
یک عمر سیاه و سفید کافیست ...