;
دغدغه من برای درک و کشف جهان خودم، برای کشف خودم همیشگی است. هر بار به شکل تازهای و به دستیافت تازهای میرسم و دوباره از آن دور میشوم.. تنم خانه من است. این منی که میگوید این خانه خانهی من است در خانهی خودم هستم، این فکرِ بودن در خانهی خودم آرامم میکند، این خانه از هیاهوی جهان بیرون نجاتم میدهد، این خانه مثل رحم مادر مرا در برمیگیرد، این پناهم میدهد، این من که می گوید این خانه از هیاهوی جهان بیرون نجاتم میدهد، صاحب این خانهای هستم که بیسند و محضر و دفتر، از آن من است، این تنم خانهی من است، این آخرین پناه من است، من در خانهی خودم هستم، من در خانهام، خودم هستم، من خودم هستم، اما در کجای این خانه، تا کجای این خانه، من خودم هستم؟ این من، این خود، این هر چه که اسمش باشد و نباشد، این اسمی داشته باشد یا نداشته باشد، این هر چه که هست و نیست، این حد و مرزش تا کجاست؟ این تا کجا من خودم هستم؟ این تا کجا خودم هستم؟ این تا دستهام؟ این که ستون خانه ام باشد وجداشان کنم و همچنان خودم باشم و جفت دستهام، این تا پاهام که جدا شوند و همچنان خودم میمانم و این پاهام که مثل طفلی که هراس گم شدن بیتابش میکند و پای مادرش را بغل گرفته آرام می گیرد، تا پاهام که نشسته بر هیچ، کنج خانهی خودم هستم، تا موهای سرم که سقف پوشالی خانهام، این که بند نافم پچیده در سرم، بر گلویم، این که مثل نیلبک به لب و دهان بگیرم و مادرانهترین نوای موسیقی خودم باشم ؟ این تا کجای تن و بدنم، این من خودم هستم؟ این که میتوانم از نردبان بدنم بالا بروم و سُر بخورم تا زیر پای دامنم، این و اینها هر چه که هست من چیزی جز این تن و بدن هستم و نیستم، این من نیستم، این من خودم نیستم و همین منی که می تواند نیست باشد و نباشد و همچنان با ضمیر اول شخص بگوید: این من نیستم، این من خودم نیستم، این چیست؟ این چیزی جز یک خالی بیپایان، این چیزی جز خانهای لخت و خالیست که صدای خودم، تنهاترین صدای موجود در خانهام در آن میپیچد: کسی خانه هست؟
پوست یک مساحت مرزی است،جایی که جهانهای درون و بیرون یکی میشوند یا بهتر،با هم تلاقی میکنند:تجربهی بساوایی مجسمه.اگر پوست مرز جهانهای «من» را یا شاید هویت مرا معین میکند،به عبارت دیگر، اگر پوست یک «صفر مرزی» است میتوان با برگردان هر تجربه ای به این «صفر شدت» کارکردهای متعین اندامها و ارگانیسمها را واژگون کرد.بدن ،یا تنِ مجسمه در مقام فیگور میتواند جهان را به درون خود داخل کند و خود نیز ادامهی اشیاء و موجودات باشد.مثلاً دست من امتداد میز باشد یا ادامهی کاموا یا پا-دامنهایی که در راستای سرسره جاری میشوند و برای «دیگر شدن» سرعت میگیرند.میتوان اجزاء بدن را با قطعات دیگری از جهان جایگزین کرد.و آنگاه پرسش اساسی این است: این بدن تا کجا بدن «من» است و من با چه عنوانی مالک آن هستم؟