;
طعم زندگی در لحظه ای سراغ تو می آید که فکر کردن به معمول را رها کرده ایی، آن را حس می کنی شبیه یک بوی خوش، یک ملودی با صدای بلند در سکوت، یا دری که به جای دیگری باز می شود، مهم نیست که چقدر طول می کشد یا چقدر عاقلانه ادامه می یابد، بی زمان است و چیزی نیست جز اثری از دیوانگی این مهم نیست که چقدر از من دوری، چقدر می بینمت، یا حتی اینکه صدای من رو میشنوی یا نه، دیوانگی من فاصله ها را می شکند و با نور و زیبایی پر می کند، در هستی همه چیز به هم پیوسته است، ولی گاهی فراموش می کنیم. من این دیوانگی نادیدنی را با آب و آتش ، با نخ و رنگ شکل میدهم و آن را به زیبایی آشکار تبدیل می کنم که تو رنج واقعیت زندگی را فراموش کنی و به یادت می آورم که چقدر زیبایی... من به زندگی، عشق، رویا و جادو باور دارم و می دانم در آخر این دیوانگی من طعم زندگی را می سازد.