;
آنچه می توانم بازگو کنم دغدغه های پراکنده ایست که حین کشیدن این نقاشی ها به شان فکر کرده ام همه چیز بر اساس اتفاقی شکل گرفته که از پیش طراحی نشده. هیچ پیش فرضی از گذشته نباشد - چه اطلاعات مربوط به تکنیک چه افکار از قبل خوانده شده یا شکل گرفته شده - و درجا چیزی خلق شود که در جایی غیر از نگاه ناظر تعریف نپذیرد. او انتخاب می کند. ابرها حرکت می کنند و ناظر از دلیلی بیرونی خیال می کند. آیا خودش را خیال می کند؟ کشف رابطه میان چیزی که وجود ندارد و چیزی که وجود دارد ذوق زده ام می کند. چنانچه ذهن ابرها را مانند اسب ببیند، هیچ قطعیتی وجود ندارد که ابرها واقعا مانند اسبی نباشند. کشف شباهت میان چیزها، پیدا کردن ارتباط میان اجزای بی ارتباطی است که پرتاب شده اند در جایی که هیچ معلوم نیست و می تواند معلوم باشد. قبل از کشف شدن ارتباط و آیا ارتباط وجود داشته است؟ مرز میان خواب و بیداری؛ نگاه کردن به دریایی که از دور زیباست، همواره احتمال بلند شدن آب و پر کردن تمام تصویر ناظر را هم دارد و ترسناک است. گرگ درنده در شبی مهتابی، سفید و زیبا، می تواند بدود به سمت من. احساسی میان شوق به دیدن چیزی و ترس از نگاه کردن به آن. چیزی در صورتش می خواهد بدود بیرون. ایجاد بستری برای ذوق کردن از کشف ارتباطاتی میان تصاویر که اصلا ممکن است وجود نداشته باشد. چگونه می شود تصویری را شکل ندهم بلکه کمکش کنم خودش شکل بگیرد. آیا امکان دارد هنرمند به نفع اثرش حذف شود؟ اگر این هراس، پر کردن یک فضای خالی برای دلیلی از پیش موجود باشد هنر صرفا پر کردن فضای خالیست. هو المبسوط! خالی، پتانسیل تبدیل شدن به هر چیزی را دارد. در یک صفحه ی سفید با خط یک دایره کشیده می شود؛ یک دایره و بیرونش، همچنان-صفحه-ی-سفید. چرا هر کلمه ای که حرف می زنم از مسائل دور تر و دورتر می شوم؟اما از خواب که بیدار شوم دیگر بیدار شده ام