;
بگذاریم « ضمیرِ ناخودآگاهِ » ما آزاد و رها به گشت و گذار در میانِ زندگیِ مان مشغول باشد و به هرکجایی که می خواهد سرک بکشد، بسانِ کودککی بی گناه، بی پناه، که بسته نگه داشتنِ دست و پایِ « ضمیرِ ناخودآگاهمان » از ما انسان هایی می سازد که سر آخر می شویم ( کلیشه و قالب، جسمی فاقدِ روح و اندیشه و احساس؛ جسمی بی عشق، بی رؤیا ) و این فروتر از ذات و فطرتِ بشریت است که فی النفسه رو به سویِ پیشرفت دارد و تعالی چرا که خودآگاه، همواره خود را محدود و محصور در میانِ حصار و زنجیرهایِ بایدها و نبایدها می کند. و تلاشِ من برآن بوده است که به ضمیرِ ناخودآگاهِ خویش اجازه جَست و خیز بدهیم، که نه من تنها به عنوانِ عکاس، که مخاطب نیز همراه با من واردِ « دنیایِ خودساخته ذهنیِ من » بشود، تا بتواند تصاویر را همانگونه که هستند ببیند نه آنطور که به چشم می آیند؛ که در پسِ هر تصویر واقعیتی ست برتر از واقعیت.