;
پرتوی که میتابد از کجاست؟
یکی نگاه کن
در کجای کهکشان میسوزد این چراغِ ستاره
تا ژرفای پنهانِ ظلمات را به اعتراف بنشاند:
انفجارِ خورشیدِ آخرین
به نمایشِ اعماقِ غیاب
در ابعادِ دلهره.
□
آن
ماه نیست
دریچهی تجربه است
تا یقین کنی
که در فراسوی این جهازِ شکستهسُکّان نیز
آنچه میشنوی سازِ «کَجکوک»ِ سکوت است.
تا
یقین کنی.
تنها
ماییم
ــ من و تو ــ
نظّارِگانِ خاموشِ این خلأ
دلافسردهگانِ پادرجای
حیرانِ دریچههای انجمادِ هم سفران.
دستادست ایستادهایم
حیرانایم اما از ظلماتِ سردِ جهان
وحشت نمیکنیم
نه
وحشت نمیکنیم.
تو را من در تابشِ فروتنِ این چراغ میبینم
آنجا که تویی،
مرا تو در ظلمتکدهی ویرانسرای من در مییابی
اینجا که منام.
احمد شاملو /٥شهریور ١٣٦٨/خانه دهکده