;
«برج بابل» داستانی است در کتاب عهد عتیق، درباره مردمی که به یک زبان سخن می.گفتند و می.خواستند شهری بسازند تا بر روی زمین پراکنده نشوند و برجی، که سرش به آسمان برسد. اما زبانشان از سوی خداوند «مشوش» می.شود و ناتوان از فهمیدن سخن یکدیگر، از ساختن باز می.مانند و بر روی زمین پراکنده می.شوند
تفاوت اصلی این داستان، که شرح پروژه.ای اتوپیایی است، با دیگر داستان.هایی که به توصیف آرمانشهرها می.پردازند در این است که توصیف « شکست » است. شاید مهمترین تشابه تمامی پروژه.های اتوپیایی، شکست.پذیر بودنشان است، پروژه.ها و ایده.هایی آرمانی که می.خواهند آرمانشهرها را بسازند، اما همیشه در رابطه.ای تنگاتنگ با شکست معنا می.یابند و هرچه آرمانی.تر باشند احتمال شکستشان بیشتر می.شود
اگر زمانی بنایی شبیه به «برج بابل» وجود داشته ، احتمالا در شهر تاریخی بابل، در منطقه میان رودان بوده است، در منطقه.ای که امروزه «خاورمیانه» نامیده می.شود و جریانات معاصرش برای من بی.شباهت به داستان برج بابل نیست. منطقه.ای که نامش، خود اولین چالش است، «خاور- میانه»! جنگ.های پیاپی (هرچند اغلب توسط عوامل بیرونی) موج انقلاب.ها، جنگ.های داخلی، سقوط و تغییر حکومت.ها در فاصله.های زمانی کوتاه، تاریخ معاصرش را سرشار از شکست وآرمانگرایی کرده است. منطقه.ای که گویی حصاری به دورش کشیده.اند و شبیه به منطقه.ای ممنوعه است که در آن ویرانه.ی برج.های زیادی را می.توان دید که در حال زوال و نابودی.اند. برج.هایی که گاه حکایت از آرمانگرایی سازندگانشان دارند و گاه یاد آور حکومت.های مستبدی هستند که در آرزوی ساختن برج.های ایدئولوژیکشان بوده.اند و مردمانش گرفتار هراسی دائمی.اند، هراسی از آنگونه که باختین «هراس کیهانی» می.نامد، گاه سوژه این هراسند و گاه خود قربانی آن
*( از متن هنرمند برای کاتالوگ نمایشگاه)