ذبیح اله محمدی در روستای ملاشیر الیگودرز در خانـواده ای سنتـی چشم به جهان گشود.
از همان آغاز کودکی عشقش به خوانــدن و نقاشــی را آشکار نمود . به گونه ای که پس از پایان دومین سال تحصیلـش می توانسـت به خوبی شاهنـامه را بخواند. دو سـالی که تنـها تجربه ی آموزش رسمی وی بود و او پس از آن نتوانست به تحصیل ادامه دهد. به تشویق و حمایت های پدر ، ذبیح اله کم کم به نقـال و داستان سرای روستـا تبدیل شد ، همه گردش جمع می شدند تا او برایشان از رزم رستم و اشکبوس و هفت خوان و ضحاک بگوید ، شب نشینی هایی که گاه تا سپیده دم طول می کشید. امّا گویا جای تصویر خالــی بود ، ذبیـج اله برای شرح داستانهـایش شروع به نقاشـی نمود. نقاشی با ابزاری ابتدایی که خود او به زحمت تهیه می کرد . داستانهای او حالا جان گرفتــه بودند ، بیژن در چاه بود ، سیمرغ پرواز می کرد و رستم در جنگ با اکوان دیو بود. در سنین نوجوانی و جوانی او همچنـان پر از شوق آموختن بود ، او توانسـت قرآن کریـم را از حفظ نماید و بسیاری از کتب ارزشمند ادبیات کلاسیک ایران را بخواند. او پس از ازدواج به خوزستـان و شهر سربنـدر مهاجـرت می کند و شغـل های مختلفـی را تجربه می کند با این همه او نقاشی کردن و خواندن را رها نکرد. در سالهــای گذشتـه ، با انتشار نقاشی های محمدی ، کارهای وی به بسیاری از گالـری ها و نمایشگاه های داخلی و خارجی راه یافت. آثار وی در مورد توجه قرار گرفت ، راجر کاردینــال ، کسـی که برای نخستیـن بار واژه ی اوت سایندر آرتیست را برای هنرمندان خود آموخته به کار بـــرده است ، در باره ی آثار او می نویسد: “ آثار او مرا به یاد نقاشی های سرخپوستان آمریکایی می اندازد ، اسب ها ، شخصیـت ها و فضاها، درکل آثار او استثنایی و منحصر به فرد و استادانه است ” ذبیح اله محمدی هم اکنون در سن 75 سالگی ، هر روزش را با نقاشی شروع می کنـد و تا ساعت ها دست از نقاشی کشیدن بر نمیدارد. او با نقاشی هایش زندگی می کند ، با آنـــها می خوابد ، خوابشان را می بیند ، با آنها می خندد ، گاه در جنـگ است و گاه برای سهراب داستانهایش بغض می کند. این روزها احساس می شود که او بیش از پیش عاشق نقاشی کردن است، گویی تازه مجالی پیـــش آمده تا به دور از روزمـرگی ها غریب و غـم های زمانه ، منیژه عاشق بیـژن شود ، سهراب به گردآفرین نظر کند و سیاوش بار دیگر از آتش بگذرد.