;
اَرمون
اَرمون، آرزویی ست با افسوس همراه. در پی از یادرفته زبانی ست دیداری!
در پی دَهشی آغازین و سَرنمون هایی کهن ریخت یا هندسه ای جاویدان است در هزارتوی اساطیرِ اَباختران... .همچو ستاره قطبی که میخگاه زمین است و میانه چرخ را ماند، بی نیاز از دگرگونی و جنبش اما همواره پره های چرخ به گرد اش روان اند. اَرمون، ناگه نویسه هایی ست که از آگاهی می گریزد و در تکاپوی زیبا و خوشایند ساختن به شیوه های آشنا نیست. زیرا نه در پیِ کلان شمردن تاریخ زیبایی، که در پی بازنگری در تاریخ زشتی است! چه، می شود توان و گنجای تازه ای از تراداد(سنت)های پارینه را انگاشت که درخور نیازهای دیداریِ زمانه باشند.
اَرمون، همچو روش و کنش های شرقی، سازوکاری در پیش می گیرد تا با« نی» و نیش و دم اش، هم بنگارد و هم بنویسد.
نمیدانم! شاید اندرزهایی می سازد نه برای شنیدن، که برای دیدن. مگر نه اینست که آدمی، جهان را تنها با دیدن و انگاشتن در می یابد؟ راستی کدام بهشت را سراغ داری که نشود دیدش؟ اَرمون، آرزویی ست با افسوس همراه..
نبردِ دیرزمان روشنی و ظلمت است بر پهنه ی چهارگوش کاغذ. در رنگسایه ها، اَرمون، سرسپرده سه گانه های دیرمان و بنیادینِ سپید، سرخ و سیاه است که در چشم بند و افسونِ کارِ جهان ،زرد و سرخ و کبود گشته اند؟
اَرمون چیزی بیش از گاه و نمایش نگاره هاست، چراکه زمان ویژه درون خودش را دارد. مانند گردهم آمدن ماه و مشتری در برج کمان! زین رو رندانه، در پی بنا نهادن اسطوره های شخصی خویش است!