;
مجموعهی حاضر به عبارتی ارجاعی درونی به میلی بسیار قدیمی و قوی است: شیفتگی هنرمند به گلهای وحشی از ابتداییترین خاطرات، که بعدتر با درآمیختگیاش با عرفان در وجه ادبیاتی و همچنین شیوهی برخورد با هستی و البته نوعی شیوهی عملی زیستن، همچنان برای او امری بسیار قوی و قابل تامل و تجربه بوده است.
بیابان به عنوان امری که رخ نمیدهد او را درگیر میکند. به زعم او بیابان چنان سرشار و پر است که بینیاز است حتی از نگاه. اما شگفتی این امر در آگاهانه بودن ِ این رخ ندادن است و همچنین شیوهی ابراز این بینیازی. بیابان که محل سلوک، وحی و نور است و به گونهای محل پنهانیترین رخدادهای درون، خود بسیار آشکارا در معرض است و از همین راه است که دیدن را پس میزند. اما آن کس که اهل بیابان است را در خود میگیرد و سهم میدهد از غنای خود: به موسی نور و به مجنون پناه امن.
هنرمند بر اساس این درک و دیدگاه، از عکاسی ِ بیابان خودداری میکند و خارهای بیابان را که برایش در حکم گلهای این باغ ِ هرگز هستند به کارگاه خود میبرد و تصویر این خارها را به عنوان نمادی از رخ ندادن، معلق در سیاهی ثبت میکند؛ خارهایی که گویا تحشیهای هستند بر متنی که چهره نمیگشاید به خوانده شدن. متنی که همواره پس پرده میماند و جز اندکی را راه نمیدهد.
و به عبارتی: رخ نمیدهد الا به مجنون.