;
نور و انزوا
هستی پهنهی گستردهای از جدال نور و ظلمت است؛ آنچه در پرتواَش رویش و مرگ شکل میگیرد. و آگاهی حتی در انزوا روشنبین است.
در روشنایی است که جدال علیه تاریکی بر بوم نقش میبندد، ایده پرورانده میشود و حیات مییابد. این ذات روشنایی است و تجسم ایده در پرتوِ آن.
در این میان چه تجسمی رهاتر از گل که به آدمی میماند، به زن و به من. و چه تصوری اسارتبارتر از سلطهی سیاهی، آنگاه که حیات نابارور و بیجنبش میشود.
ظلمت از تکثر در هراس است و به دنبال سرکوب و ویرانی و انزوای تنها و ذهنها. غافل از آنکه آگاهی، حتی منزویترین موجودات را به وجد میآورد. که آگاهی آنگاه شکل میگیرد که خاطرات از بطن تاریکی تو را به پیمودن راه فرا میخواند.
گلهای سرزمین من، هر چقدر هم که تنها، راه تکامل و معرفت را میپیمایند و با اندک روشنایی به شهود میرسند. این آغاز و فرجام تابلوهای من است.
نور همواره بر کیفیت فضا تأثیر میگذارد و گسترهی خیال را، هر چقدر هم که پنهان، آشکار میسازد. فضایی برای بازنمایی و رشد و حرکت دانهها در سیاهی خاک و حصر گلدانها، تنداده به دیوارهای ترکبرداشته.
نمایشی از انزوای گلهای تابآورده؛ در جستوجوی تبلور روح آزادی آدمی.