;
نجوای باد، گوشههای تاریک، به دامافتاده در خیالی مهآلود، معلق در پریشانی؛
نمایشی آشفته، از انکار و سردرگمی که ستارهاش در حال جویدن رویایی است که پیشتر در سر داشته.
چطور میتواند این نقش را به بهترین شکل ایفا کند، حال آنکه تنها نظارهگرش انعکاس خودش در تاریکی است؟
به دلگرمی کدامین تشویق ادامه میدهد، در حالیکه هیچ وعدهای برای خلاصی از این گنداب واقعیت داده نشده است؟
در ناکجای زندگی عازم میشود و خودنگارهای بینقص، در افق موهومش برای سالیان یا حتی لحظهای ترسیم میکند.