;
به هر حال تو میبایست انتخاب میکردی میان سبزهای که
میشکفت و زردهای که در میانت بود گل آخر را هم برای
کسی میگذاشتی که از تو بیشتر شهامت داشت
تا ببویدش تا در میان زهر منتشر در ساقهاش بیارامد...
پرویز اسلامپور
برای زنده ماندن گاهی باید از پهنهی افسونگر مرگ استفاده کرد، درک آن چیزی که مابین مرگ و زندگی رخ میدهد. آن چیست که درون دیگری میزید و لمس یا بو کردنش مرگ ما را فراهم میکند؟ چه چیزی در نوشیدن عصاره یک گیاه هست که ما را به ساحتی دیگری از ادراک میبرد؟ تنها باید زمان و میزان دقیقی را انتخاب کرد، کدام گیاه در کدام فصل. اینها رانه و پرسشهای من بودهاند و پاسخها همانقدر گُنگ و ناپیدا که بخواهم از دلایل یک عشق برای شما بگویم.
به بیان دیگر، حس عاشقانه خود را قدم زدهام، شعر نوشتهام، طرحی از یک گیاه برداشتهام و با عصارهاش زهر ساختهام. آیا در پی معنا بودهام؟ به صراحت خیر. آنچه که رخ داده است، تعقیب حقیقت از یک بیراهه است.