;
همیشه "زبان" را دوست داشته ام. با هر معنا و منظورى که شما برداشت کنید ; فرقى ندارد. تمامِ برداشت هاى ممکن از زبان و تمامِ کارهایى که محورشان "زبان" باشند برایم به طرزِ عجیبى جذاب اند ; باز همفرقى نمى کند که منظور از زبان کدام باشد. سر و کارم به انواع و اقسامِ "زبان ها" افتاده و کارهاى مختلفى هم با زبان انجام دادم و باز هم این کار را مى کنم. مثلا بعضى وقت ها دوست دارم روبروى آیینه مسواک ام را رویش بچرخانم یا زیرِ دوش، بیرون اش بیاورم تا زیرِ ضربه هاى محکمِ آب خستگى هایش دربرود. اولِ صبح، رویش خامه و عسل مى گذارم. اگر نشد; فقط تلخىِ قهوه یا چاى. چندبار بدونِ اختیار، گاز گرفته شد. جراحت هم داشته، و گهگاهى "فرج بعد از شدّت". چند بار جلوى آیینه بیرون آوردم اش براى گرفتنِ عکس. عکس هاى خوبى هم گرفتم. حتا رویش کلمه نوشتم، با قلم. کلماتى که قرار بود به کمکِ خودش گفته شوند را رویش نوشتم تا کمتر خسته اش کنم و براى جواب دادن به دیگران صرفا خودش را نشان بدهم.
انگار هر چیزى که براى آدم اهمیت دارد، فراز و نشیبِ بیشترى هم سراغ اش مى رود. مثلا وقتى که دانش آموز بودم، زبان ام سکته کرد. کارایىِ عادى اش را از دست داد و دیگر بجاى برقرارىِ رابطه، اعصابِ مردم را خط خطى مى کرد یا این که روابطِ قبلى ام با آن ها را از بین مى برد. هنوز هم این کارکرد (یا بهتر بگویم "ناکارکرد") را حفظ کرده ولى من توانستم با "نوشتن" و متن، راه "ها"ى دیگرى پیدا کنم. نوشتن به من کمک کرد تا بتوانم از "تِته پِته" ، پا در مسیرى بگذارم پُر از امکانِ خلق.
یک امکان، گریزِ دوباره است به همان زبانِ الکن. "زبان" به هر معنایى که فکر کنید.
بهتر بگویم: اجرایى به پاسداشتِ تمامِ "ناکارکردها"، و اداى دِینى به ناکارایىِ زبان، تا در این مواجهه ى پانزده دقیقه اى، محرمانه ها و شوک هاى زندگى ام به انتخابِ مخاطب بیرون بریزند.
محمد حسین ضرغام
زمستان هزار و سیصد و نود و چهار
تهران - زیرپلّه