;
نمیدانم پشت سقف اتاق چیست
که پنجه های نگاهم اینگونه خستگی ناپذیر در جستجوی روزنه ای به سویش به سقف اتاق چنگ میزنند.
تنهایی من بوی نم میدهد.
و من گمان میبرم که آن سوی، رودخانه ایست و من
ماهیگیری میشوم
بی طعمه.
انتظار میکشم
انتظار صید
انتظاری که به تنهایی من مهر رکود میزند.
عقربه کوچک ساعتم ایستگاه اکنون را به مقصدی نا معلوم ترک میکند و من صبورانه روی نیمکت انتظار
به یادگار
حک میکنم که من روزی اینجا بودم.
مورچه ای زیر پایم پسمانده های مرا آذوقه ی زمستانش میکند.
و من ناگهان از رودخانه ی سقف ماهی میگیرم.