;
انسان معاصر
ساده بنویسم ، نقاشی سرحالم میکند . زمانی که نقاشی را در فضای آکادمیک شروع کردم ، شیفته ونگوگ شدم ،نزدیک سی سال پیش ،هنرستان میرک تبریز سکویی برای پروازم شد.
آثاری که موضوعشان انسان بود، بیشتر دوست می داشتم . دنبال رابطه ای بودم که انسانهای درون تابلو ها را به انسانهای اجتماع وصل کنم . در طول سالها شیوه ها و تکنیک های مختلفی را در هنرستان ،دانشگاه و بعد از آن تجربه کرده بودم ،اما دغدغه اصلی ام شیوه و تکنیک نبود . مضمون کار و جامعه شناسی هنر با بیان نقاشی برایم مهمتر بود ،چرایی و چگونگی تشکیل مدنیت توسط انسان و حضورش در جامعه ای که خود ساخته ،معادله ای است که سعی دارم با فرمولی به نام نقاشی حل کنم ،بخصوص در دو سال اخیر سعی در شناخت روابط ،احساسات ،رفتارها و شخصیت انسان معاصر دارم .
انسان معاصر کیست ؟چگونه به اینجا رسیده است ؟
انسان معاصر همان انسان دوران گذشته است . او همیشه در جامعه و در کنار سایر انسانها زندگی کرده و سعی در بهتر ،سریع تر و نزدیک تر کردن ارتباطش با سایرین داشته است . اما این سعی و تلاش برای نزدیکی به هم حاصلی جز دور شدن برای انسان معاصر نداشته است .
از انسانهایی که هرروز می بینم ،چه آشنا و چه غریبه ،تاثیری دریافت میکنم ،این تاثیر را در درونم به وضوح احساس می کنم و پرسش هایم بیشتر و بیشتر می شود . پاسخ این پرسش ها را در درون تابلوهایم جستجو میکنم . رنگ و لعاب و جذابیت ظاهری در زندگی امروز ،همانند آن موجود خوش رنگ و زیبای نیش زننده است .
انسان معاصر تنهاست ،ظاهرا خوب زندگی میکند اما درواقع چیزی کم دارد ، انگار کوزه گر فوت آخری را ندمیده است .
رنگهای شاد ،دنیای بوم مرا پر کرده است .انسان درون تابلوی من در دنیایی خوش رنگ و لعاب ودر کنار سایرانسانها ،بسیار نزدیک به هم و چسبیده به هم تصویر شده است ،اما متحیر و بهت زده به دنیایش می نگرد .
انسان معاصر واقعی نیست . او تبدیل به موجودی مجازی در محیطی مجازی ،با ارتباطی مجازی شده است . برونی خوش رنگ و درونی خاکستری دارد . انسان معاصر برای من همان انسان درون تابلوست که متعجب و با چشمانی دریده به این معادله می نگرد.
چقدر به هم نزدیکیم در حالی که بسیار دور از هم ...