;
ز خواب گفتن سخت است. این سنگ سنگین برداشتنی نیست. به پرندهای نشسته میماند که به محض نزدیک شدنت به آسمان پر میکشد و به ماهیای که از دستت لیز میخورد و به حیات زیر آبش باز می گردد.
"زمانی، من جوانگ جو، به خواب دیدم که پروانهای هستم که در اطراف میپرد. ناگهان از خواب جستم و خود را دیدم که جوانگ جو هستم. اینک نمیدانم که من انسانی بودم که خواب پروانهای را دیدم و یا پروانهای که خواب میبیند و خود را انسان میپندارد"
جوانگ جو، فیلسوف چینی
خواب مقاومت میکند،منطق نحیف واقعیت را درهم میشکند و به تعیین و تعریف تن نمی دهد.تنها گاهی ردی از آن به مثابه نوری که کنجی از هزارتوی درون را روشن می کند به یاد می ماند. قطعیت مرزهای آگاهی را سست میکند و پرسش می آفریند.
پرسش از زمان از دست رفته، اندیشیدن به فقدانی که ما را با واقعیت زندگی هرروزه تنها میگذارد. پرسش از تخیل، طنازی و جنونی که جایشان را به توهم،تعقل و انضباط بخشیدهاند.
در این میان گاهی خواب مثل کارت پستالی که از کنجهای درون به دست رسیده، پیش از آنکه نشئه ی زندگی رخوت بارمان را برهم بزند، مهار و به صندوقچهی فراموشی سپرده میشود. در غیر این صورت آدمی ناگزیر از مواجهه با تفاوتها و تخیل هاست.
مجموعهی پیش رو نه تنها سودای مهار و تعیین حدودی برای خواب ندارد، بلکه قصد هم ندارد از تفاوت و تخیل خلاص شود.
شاید به یک معنا این مجموعه مقاومتی باشد مقابل فراموشی و نادیده انگاشتن خواب، و فراخوانی مبنی بر ضرورت خواب اندیشی...
هیرش خیرآبادی