;
این نمایش از سه روایت موازی تشکیل شده است که آشکارا از نظر معنایی در هم تنیدهاند. تصاویر در محیط شهری تولید شدهاند و تلاشی هستند در جهت ثبت لحظاتی از زیست جامعه.
در یک روایت، فیگورهایی میبینیم در فضایی شهری، جایی بدون سر، جایی بدون بدن، بدون موجودیت انسانی، تنها به شکل انسان. در جایی سایههایی میبینیم که مرجع فیزیکی آنها، به نابودی رفته است و تنها نشانهها و اثرات کوچکی در تصاویر، اشارهای به زنده بودن و پیکر داشتن فیگورها دارد. فیگورها به نوعی تصویر شدهاند که انگار ساکنین ناموجودی هستند و این فضای شهری آنها را احاطه کرده است.
در روایتی دیگر که از تصاویر دستکاریشده از اشیایی شبیه به مجسمههای شهری ساخته شده، حسی وهمآلود و کابوسمانند تداعی میشود؛ انگار نشانهای است از ترسی پنهان، همیشگی و مقیم، حسی که در همهی احوال همراه زیست ساکنانش است.
و روایت سوم، پرترههایی هستند که از شدت محو بودگی، بیشتر به پرترهای از مرگ شبیهاند تا تصویری از موجودی زنده.
این آثار از جامعهای میگویند شکلیافته از اجزایی ناموجود، در همنشینی وهمآلودی با مرگ. «نابودگی مقیم» حاصل این همنشینی است.