;
هنرمند شیفته طبیعت، افق بیانتهایی را درمییابد که او را تا ابد کفایت میکند؛ مواجهه و مداقه مداوم در عناصر متفاوت آن چه نقشها که عیان نکرده و چه شعرها بر زبان جاری نساخته است.
رضوان صادقزاده هم از همین هنرمندان شیفته طبیعت است. او که سالها نسبت انسان و طبیعت را موضوع کار خود قرار داده، حالا به گونهای دیگر و در غیاب انسان این معنی را پررنگتر جلوه میدهد، گویی که همچون بیدل شاعر چنین میاندیشد که «طبیعت چون رسا افتد به معنی بیشتر پیچد».
درختان رضوان که در عین سادگی به یکدیگر پیچیدهاند، منظر شاعرانهای از حضور هستی را عیان میکنند. درختانی که در امتداد ابدی خود همواره نویدبخش بهاری از پی زمستان بوده و هستند در کنار سنگهایی که بنیان هستی بر آن سوار شده و پرندگانی که گویی از دل این سنگها جان گرفته و در باغ نشستهاند. باغ و پرنده رضوان امید به زندگی را سرودی دوباره میخواند.