;
غریبهای اینجا نیست، ما به اصطلاح «خانواده تجسمی» بیشتر از همه شبیه این طرحهاییم. گربههای پهن و مطمئن از خود خیره به مخاطب و منتظر نوازش؛ یا اگر جنبان و فعال، مثل پیکرهای شناسنامهاش، چند سر و دو رو، سرمان را در نشیمنگاه جلوتری فرو بردهایم و به ناکجایی میرویم که نمیبینیم.
و بیشتر از همه شبیهیم به دیوهاش؛ درگیر جدالی فرضی، آنقدر خودمان را جدی گرفتهایم که طنز اردشیر تلخمان میکند. تلخمان میکند چون یک اعترافنامه است.
اعتراف برای ما شکلی از نقد است و برخورنده. بخصوص اگر هجوآمیز باشد. اردشیر حتی خودش و کارش را هجو میکند. جرأتش را داریم؟ اردشیر داشت و همین جسارتش او را از میانمایگی ما فرسنگها و سالها دور میکند. اما هنوز آنقدر تازه و نزدیک است که وا میدارد جلوی هر کارش لبخند و نیشخندی بزنیم. لبخندی از تحسین برای غافلگیری از سوژه و ترکیب؛ و نیشخندی برای سویه فکاهی آنها، انگار نسل بعدِ نسل، از اردشیر و آن پیکرهای بیدست و پایش سیلی میخوریم و خجالتزده میشویم اما... .
محمدحسین خاتمیفر
تابستان ۱۴۰۴