;
حوا
این منم زنی در آستانه ی دری که کوبه ندارد به بلندای بالای زمان گریسته ،خندیده،رقصیده در شولای تاریخ وگذشته از آتش بی گناهی و نابرابری ؛ اینک منم ایستاده چون سرو به شادی شیرینی شوکت زنانه ام و شکوه شگرف زن بودنم . من نیمی از شمایم شمایان نیمی از من ،من در برابر شما نیستم من خود خود شما هستم بی پیرایه ؛ آنچه آنکه مارا جدای از هم میخواهد نه منم نه شما آن اندیشه پلید بندگی و بردگیست دستان بزرگ تو در دستان مهربان من مهری جاودانه می آفریند روزگار نیمه من تلخ است وناخوش روزگار تو نیز چندان نه به کام برای داشتن زندگی و زیستن دریچه ی اندیشه و آزای آن به که گشوده باشد تا توان بالندگی و بالیدن و بلند شدن فراهم آید ،به امید روزی که کبوتر های خیالمان بر فراز یگانگی به پرواز درآیند.
رضا هدایت