;
«کهکشانِ درون»
پرتوی که می تابد از کجاست؟
یکی نگاه کن
در کجای کهکشان می سوزد این چراغِ ستاره ، تا ژرفای پنهانِ ظلمات را به اعتراف بنشاند:
انفجار خورشیدِ آخرین
به نمایش اعماقِ غیاب
در ابعادِ دلهره....
... و ما نظاره گرانِ خاموش این خلاء ایم
آری...
هر بار که سری بالا می کنیم خود را معلق و رها می یابیم و غوغای ستارگان را به تماشا می نشینیم
خود را میان آنها متصور می شویم و از این جهان پر جاذبه ی سنگین رها می شویم...
کاش می شد هر از گاهی از پسِ این همه سرمای درون، به خورشید نزدیک شد ، بی واسطه انرژی گرفت و گرم شد..
کاش می شد قرص ماه را برداشت و این همه شبِ بی نگارِ مه آلود را، فانوس وار نور بخشید...
کاش می توانستیم همچون آن مسافرِ کوچک در آن سیاره ی کوچک ، اندکی صندلی خود را جلوتر ببریم تا بار دیگر غمگینی غروب را تجربه کنیم..نه یک بار ..که بارها و بارها..
کاش می شد ستاره چید...
- این مجموعه گذریست به کهکشان، حرکتی است از جزء به کل، به خلاء، به سکوت، به تعلیق و گرانش، به بی نهایت... که در آن بیکران رها شویم و آزادانه بال گشاییم...اندکی از خود دور شویم و از آنجا..از آن دورِ دور..نظاره گرِ خود باشیم...به درون درآییم و در خویش بنگریم..
هر کدام از این آثار دریچه ایست به بی نهایتِ کهکشانمان، آینه ایست به درونمان...
مهندس فرهاد جلالیان
بهار1396