;
وامانده و جامانده
میان سایه و نور
زیستن ومردن
لابلای دیوارهایی که بوی نیستی میدهند. نفس میکشم با هراس
میترسم حتا از سایه خود
از انچه که نمیدانم
آنچه که پنهان است در تاریکی یا در روشنی رو به رو
از عابران و خیابان های پر هجوم ، پناه برده ام به کوچه های باریک و خانه های قدیمی.
گویی هر دو یک درد داریم.
من مقیم این شهرم.
تنها در خانهها ، خاطرات و سایه ها
همراه همیشه ترس و فراموشی.
آدمی شهروند زمین است.