;
در جهانی به ظاهر یکپارچه و در حقیقت متکثر از تجربههای متعدد زیستن، به ساکنانی برمیخوریم که نیستی و از دست دادن، با همه دردی که بر جانشان می گذارد به تدریج، امری تقدیری می شود بر گرفته از جبر مکان و زمان.
در این سطح از جهان که آبی آسمان و سبزی زمیناش به خاک گراییده، نگاه مردمانش بیمناکاند و راز آلود، با ماسک و صورتکهایی جعل شده از شادی که در برهوتی از شعف، روزهایشان سپری می شوند.
در این جغرافیای محصور در خشونت، تو خود را در جهانی خواهی یافت که شوق زندگی عنصری است موهوم و نبودن، امری است محتوم، بیپروا و تکراری برای من، تو و او.